تاریخ : یادداشت ثابت - دوشنبه 92/1/13 | 9:35 عصر | نویسنده : امیررضا
درسال قحطی عارفی غلامی دیدکه شادمان بود،گفت:چطور درچنیم وضعی شادمانی؟ گفت:من غلام اربابی هستم که چندین گله ورمه داردوتاوقتی برای اوکارمیکنم روزی مرا میدهد. عارف گفت:ازخودم شرم دارم که یک غلام به اربابی باچندگوسفندتوکل کرده وغم بدل راه نمیدهدومن خدایی دارم که مالک تمام دنیاست ونگران روزی خودم هستم"
.: Weblog Themes By Pichak :.