پيام
+
بزرگترين شکل ما درفهم زندگي اينستکه?لذت بردن رايادمان ندادند!?هميشه درانتظاربه پايان رسيدن روزهايي هستيم که بهترين روزهاي زندگيمان است:مدرسه.. دانشگاه .. کار..?حتي درسفرهمواره به مقصد م? انديشيم، بدون لذت از مسير!?غافل از اينکه زندگي همان لحظات? بود که ميخواستيم بگذرند ..?انگار حتماً بايدآسمان به زمين بيايد، بايداتفاق خاصي بيفتد. مثلاً معجزه اي رخ دهد که از زندگي لذت ببريم.

«خنده بازار»
93/5/27
«خنده بازار»
گاهي آنقدر در روزمرگي غرق مي شويم که فراموش مان ميشود ساده ترين داشته هاي ما شايد آرزوي فرد ديگري باشد. ??ما از امر و نهي پدر کلافه باشيم و ديگري در آرزوي شنيدن صداي پدرش. ??ما از باب ميل نبودن غذا به جان مادرمان غر بزنيم و ديگري در حسرت صدا کردن نامش و شنيدن جواب.
«خنده بازار»
صداي زنگ تلفن از خواب بعد از ظهر بيدار مان کند و ما از بد خواب شدن بناليم و ديگري تشنه ي شنيدن صداي آشنا از پشت گوشي تلفن است.??هميشه شاکي هستيم انگار... ??از گرما مي ناليم. از سرما فرار مي کنيم. در جمع، از شلوغي کلافه مي شويم و در خلوت، از تنهايي بغض مي کنيم. ?تمام هفته منتظر رسيدن روز تعطيل هستيم و آخر هفته هم بي حوصلگي تقصير غروب جمعه است و بس!
«خنده بازار»
بخونيد بد نيست.تو زندگي بکارتون مياد.من که استفاده کردم
«خنده بازار»
ببخشيد اون اول متن "بزرگترين مشکل" هستش. من چون باگوشي ميام اگه بخوام ويرايش کنم همش پاک ميشه حال و حوصلم ندارم کپي کنم و درستش کنم
«خنده بازار»
@};-